«یک خانه، یک همسر و فرزند» یا «یک خانه، یک پدر، یک مادر و خواهر و برادر»؛ خانوادههای ایرانی به شکل معمول در چنین مدلهایی خلاصه میشوند و قدرت مرد در برابر زن و فرزند بهدلیل نقش نانآوری بیشتر است.
قدرت بیشتر اگر در کنار ناآگاهی قرار بگیرد حاصلی جز خشونت ندارد؛ زن و فرزند در چهاردیواری طعمه خشم میشوند و خشونت در خانه شکل میگیرد.
چهاردیواری خانه از سوی ایرانیان «اختیاری» تعریف شده و همواره بر خصوصیبودن حریم خانه تأکید شدهاست. بازنشر این تفکر در سالیان متوالی باعث شده که آنچه در خانه روی میدهد از چشم دیگران پنهان بماند. پنهانکاری هرچند در فرهنگ ریشه دارد اما نتیجهای جز خسارت بر جای نگذاشته است؛ با این همه، حافظه تاریخی خانوادههای ایرانی هرگز نتوانسته به این نتیجه برسد که بدترین روش هنگام رویارویی با خشونت در خانه، پنهانکاری است.
پنهانکردن خشونتهای خانگی معمولا در خانوادههای ایرانی از کودکی آموزش داده میشود. مادری که از فریادهای همسرش گریه سر داده دخترکش را در آغوش میگیرد و زیر گوشش زمزمه میکند که مبادا به مادربزرگ یا خاله و داییاش ماجرا را بگوید و دخترک که از دیدن اشک مادر و شنیدن نعره پدر ترسیده است یاد میگیرد که هرآنچه آزار در خانه دیده است را باید همچون رازی سر به مهر در سینه نگهدارد.
زنجیره این آموزش نسلاندرنسل در میان زنان و کودکان ادامه دارد و این روش جامع آموزشی سبب شده تا بیآنکه کلمهای بر زبان آورده شود همه افراد خانواده سکوت را بهترین راه برای گریز از خشونت خانگی به حساب آورند.
زنهایی که کتک خوردهاند در نخستین واگویی و اعتراض با این نگرش روبهرو میشوند که «چکار کردی که شوهرت عصبانی شد و کتککاری کرد؟». این پرسش هرچند غیر منصفانه است اما بخشی از یک واقعیت است که در زیرلایههای زندگیهای خانوادگی انسانی رخ میدهد.
بخش بزرگی از جامعه با طبیعی قلمداد کردن رفتارهای خشونتآمیز در خانه، آن را بخشی از زندگی دانسته و تحملش را به دیگران یادآور میشود. رفتن به خانه شوهر با رخت سفید و بیرونآمدن با کفن سفید یکی از نشانههای ترویج این روش است. مادامی که به افراد آموزش داده میشود که در مواجهه با رفتار خشونتبار راهی جز تحمل و صبر ندارند گستره خشونت نهتنها کم نمیشود بلکه کنترل هم نمیشود.
نسخههای خشونت خانگی هرچند در کشورها و مناطق متفاوت همسانیهایی دارد اما به تناسب فرهنگ هر منطقه با روشهایی مبتنی بر فرهنگ به اجرا درمیآید.
روشهای خشن بهکارگرفتهشده برای زنان را میتوان به چند شاخه تقسیم کرد که بزرگترین بخشهای آن عبارتند از: بهکاربردن کلمات رکیک، صحبتهای بیرون از نزاکت و دشنام، بهانهگیریهای پیدرپی، دادوفریاد و بداخلاقی، ایجاد فشارهای روحی و روانی با رفتار آمرانه و تحکمآمیز، تهدید به کشتن، محرومکردن از غذا، کتککاری، مجبورکردن به کارهای خلاف عرف، شرع و قانون و جلوگیری از استقلال مالی.
توهین به خود
بسیاری از زنان بازگوکردن اعمال خشونتآمیز همسرانشان را نوعی توهین به خود تلقی میکنند. این دسته از زنان معمولا برای جلوگیری از خدشهدارشدن شخصیت اجتماعیشان تلاش میکنند تا واقعیت را وارونه جلوه دهند. یکی از این زنان که از سوی همسرش با رفتارهای خطرناک مانند پرتکردن اشیای سنگین روبهرو میشود در توضیح پنهانکاریاش میگوید: «اگر به مردم بگویم شوهرم هنگام خشم اشیا را به سمت من و فرزندم پرت میکند خجالت میکشم. هر کس این چیزها را بشنود مسلما دلش به حال من و فرزندم میسوزد؛ گذشته از این ممکن است شوهرم متوجه شود و اوضاع بدتر از این شود».
او به فرزندش نیز یاد داده که نباید این اتفاقها را برای کسی تعریف کند و کودک نیز از ترس فریادهای پدر همه واقعیت را نزد خود پنهان میکند. این زن نسبت به تمامی کمکهایی که ممکن است از سوی دیگران دریافت کند بدگمان است و از ترس اینکه مبادا اوضاع بدتر شود به زندگیاش در شرایط ناامن ادامه میدهد و در پاسخ به اینکه چرا با اینهمه ترس زندگی میکنی؟ توضیح میدهد: «البته همسرم همیشه هم اینطوری نیست؛ خیلی وقتها مرد خوشاخلاقی است. با فرزندم و من شوخی و بازی میکند و خیلی به ما خوش میگذرد، اما گاهی اوقات از دست ما عصبانی میشود و به سوی ما حمله میکند».
زنانی از این دست هیچ معیار درستی برای تشخیص خشنبودن مردانشان ندارند. آنها معمولا با این توضیح که همسرشان گاهی عصبانی میشود تلاش میکنند تا با شرایط کنار بیایند. آنها حتی نمیدانند که بروز خشونت حتی اگر یک بار در ماه هم رخ دهد میبایست جدی گرفته شود. این گروه از زنان بر این باورند که هرچه بیشتر از همسرانشان اطاعت کنند ممکن است شرایط بهتری را تأمین کنند در حالی که ادامه این روش باعث افزایش خشونت در خانه میشود.
از سوی دیگر فرزندانی که در این خانوادهها پرورش مییابند با یک ترس دائمی دستوپنجه نرم میکنند. این فرزندان معمولا هنگامی که از سوی پدر مورد خشم قرار میگیرند سعی میکنند با التماسکردن به پدر و بیان جمله «غلط کردم» و «اشتباه کردم» دل پدر را به رحم آورند مگر کمتر فریاد بکشد؛ در واقع کودکان به نوعی الگویی را که از مادرشان گرفتهاند به اجرا درمیآورند تا قدری فضا را آرامتر کنند.
اینکه زنان در کشور ما هنوز نتوانستهاند به این آگاهی دست یابند که میبایست در برابر هر رفتار خشونتآمیزی از خود و فرزندشان دفاع کنند سبب شده که با این بهانه که «مردها فقط وقتی عصبانی میشوند خشونت به کار میبرند» خود را قانع کنند. واقعیت نشان میدهد که جامعه ما به افراد خود آموزش داده که بروز رفتارهای خشونتآمیز از سوی دیگران به هنگام عصبانیت امری عادی است و این آموزه سبب شده که افراد هرگز ندانند که با بروز کوچکترین خشونتی میبایست از خود دفاع کنند.
پدیدهای که جدید نیست
خشونت خانگی پدیده جدیدی نیست. آنتونی گیدنز، جامعهشناس انگلیسی، در کتاب جامعهشناسی خود مینویسد: «در سدههای میانه و اوایل صنعتیشدن، یک جنبه متداول هر ازدواج بوده است. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونی در انگلستان وجود نداشته که مانع از آن شود که مرد، همسرش را مورد آزار جسمی قرار دهد؛ بهاستثنای آسیب جدی یا قتل. در یک بررسی گزارش شده است: بعضی زنان بهنحو دلخراشی مجروح شدهاند؛ آنها از شکستگی استخوانها، زخمهای چاقو و جراحات شدید رنج میبرند. بعضیها را با صندلی بر سرشان کوفتهاند، بعضی را از پله به پایین پرتاب کردهاند و در پای یک نفر با چکش، میخی را فروبردهاند».
از 93هزار تماسی که پارسال با خط تلفنی اورژانس اجتماعی گرفته شده است 7هزار و 500تلفن گزارش کودکآزاری و 8هزار تماس مربوط به همسرآزاری بوده است. بر اساس اعلام رسمی سازمان بهزیستی کشور از این تماسها 13هزار تلفن مربوط به اختلافات خاص خانوادگی بوده که میتوانسته موجب کودکآزاری و همسرآزاری باشد.
مجید ارجمندی، رئیس اورژانس اجتماعی کشور معتقد است که تماس با خط اورژانس اجتماعی بیشتر شامل کودک آزاری، همسرآزاری زنان در معرض آسیب و دختران فراری است.
خشونت خانگی پدیده جدیدی نیست اما پیچیدهشدن ابعاد آن از یک سو و ناآگاهبودن افرادی که مورد خشونت قرار میگیرند از سوی دیگر سبب رشد آن شده است. آمار خشونتهای خانگی بهدلیل پنهانکاری رایج در خانوادهها هرگز ثبت نشده است و برنامهریزی برای کنترل آن نیز هنوز انجام نگرفته است.
منبع:همشهری آنلاین